Dreams are renewable. No matter what our age or condition, there are still untapped possibilities within us and new beauty waiting to be born.

-Dale Turner-

Friday 19 July 2013

تجربه ای از جنسِ هنر معاصر


صدای بلند ِ دمیده شدن نفس، در آمیخته با یک ریتم متناوبِ دم و بازدم، اولین مواجهه ی
 بازدیدکنندگان با اثر هنری در ابتدای سالن ورودی گالری بود. قبل از ورود به محوطه تاریکِ
 نمایشگاه، دو تابلوی نصب شده در کنار در ورودی سالن اصلی، پیش زمینه ای در فهم بهتر
 آثار بدست میداد.


« و سیسیفوس را دیدم، از کوشش بسیار در عذاب بود سنگ سختی را با نیروی بسیار
بلند می‌کرد و با دست‌ها و پاهایش آن را به جلو می‌راند آن را از دامنه تا قله می‌غلتاند و
می پنداشت که به قله رسیده است ولی ناگهان وزن سنگ غلبه می‌کرد و با سر و صدایی
 بسیار از قدرت او خارج می‌شد و به پایین باز می‌گشت.» (ادیسه هومر)


 به تعبیر هنرمند، این چرخه ی بیهوده بعنوان مجازات خدایان برای سیسیفوس، دستمایه ی
 ساخت آثارش بوده. نمایش ویدئوآرت رضا سیفی، شامل 4 ویدئو بود که هر یک بنابر دیدگاهی،
 روایتگر این مفهوم بودند. بعنوان مثال، در اولین ویدئو، مردی ایستاده و بادکنکی در دست دارد،
در مقابلش زنی را میبینیم که بر زمین نشسته و در این بادکنک میدمد. هربار که بادکنک در نهایتِ
ظرفیتش، میترکد، زن از تصویر حذف شده و زنی دیگر جایش را می گیرد.

سیفی در توضیح ویدئوهایش می نویسد:


«تکرار» به مثابه شکلی که به صورت ریشه ای بر ساخته است در ناسازگاری با وجه خطی زمان
 زنده و پویاست. «لوپ» استوار بر لحظات هدر رفته ای است که نابارورانه زمان را به حالت تعلیق
در می آورد، شروع و پایان را بی معنا می سازد و «تاریخ» را به پرسش می گیرد. عمل بی فایده
سیسیفوس (که مجازاتی از سوی خدایان بود) او را در حلقه ای بی زمان گرفتار می کند. عملش
ثمری بر نمی سازد تنها دور خودش می چرخد و دست و پا می زند، پیرامون فرآیند مکرری می گردد
که تنها حاصل آن همان زمان معلق معرفه است و لا غیر

ویدئوهای شماره 1 (بادکنک) و شماره 2 (از صدای سخن عشق) که هر دو لوپ هستند این تعلیق
و بی زمانی زمان بر را در تعامل با روابط دو قطبی زن – مرد تصویر می کنند: جایی مرد بستری را
فراهم می سازد تا زن در آن جا از جان خود بدمد. چیزی بسازد که انهدامش (و شاید تغییر ماهیتش)
زن را در مقام سوژه از صحنه حذف می کند تا زنی دیگر را در جای او بنشاند. گویی شرط حضور زن
(در بستری که مرد برایش مهیا ساخته) تنها تا آنجاست که بکارت روحش منهدم نشده باشد. در
ویدئو بعدی چنان بر می آید که هستی زن تنها از فیلتر حضور مرد ممکن است و بس. «دَم» زن
 که قرارست هستی او را منجر شود تنها از «بازدم» مرد میسر می شود. انگار زن هیچگاه بی واسطه
هستی اش را در نمی یابد. بودگی اش متکی است بر بودگی مرد. «آدم» بود که «حوا» از آن
 برساخته شده است
ویدئو شماره 3 ( سلف پرتره هنرمند با اتوموهل)، باز ساخته ای است با لحنی دگرگون با اشاره به
یکی از ویدئوهای موهل با عنوان re-enactmentاین ویدئو، لوپ نیست اما چنین بر می آید که محتوای
 آن از ویدئو موهل در دهه 70 تا به امروز پیوسته در تداوم و تکرار است
ویدئوشماره 4 (ثانیه 1980) از مجموعه Lunacy ، در مدت 1980 ثانیه ادامه می یابد و پس از آن
 همه این زمان را باز می گردد تا به ثانیه صفر برسد. همه این چرخش تا بی نهایت لوپ می شود.



ترکیب فضا، صدا و تصویر در بازنماییِ حس توقفِ زمان، بیهودگی و گاهی حتی رنج، بنظر من (البته
به عنوان یک بیننده ی غیر حرفه ای در این وادی) خیلی موفق بود. از برآیند صحبت هایی که در
سلسله جلسات شبهای گذشته شنیدم، برداشت شخصی من این بود که هنر معاصر هم در واقع
به دنبال نیل به همین منظور است، انتقالِ بازنمودی از درک و شناخت محیطی و احساس هنرمند
با مشارکت مخاطب... تعبیری که مثلاً در پرفورمانس های عجیب و دردناکِ مارینا آبراموویچ که
در بحث تَنانگی در هنر معاصر مطرح شد، بخوبی قابل مشاهده بود.
از طرفی دیگر، تجربه ی این فضای تازه در هنر معاصر و آنچه که در ویدئوها و آثار بعضی هنرمندان
 سرشناس در این حوزه دیدیم، این ایده را به ذهن متبادر میکند که در بسیاری از این آثار، رگه هایی
 از نوعی رفتار مازوخیستی هم دیده می شود که گاهی عمقِ دهشتناک آن، حتی ابعاد درک
اثر هنرمند را تحت الشعاع قرار می دهد. بطوری که لذت بیننده از تماشای اثر هنری را به حداقل
کاهش می دهد. به عنوان مثال، اجرایی از ایوانوویچ که در آن دو گروه شامل گروهی از هنرآشنایان
 و مردم عادی را گردهم می آورد و هفتاد و دو شی از قبیل اسلحه، چکش، چاقو، گل سرخ و ...
را در اختیارشان می گذارد تا طی 8 ساعت مدت اجرا، بدون هیچ منع شخصی و قانونی، هر رفتاری
 که مایل بودند با بدن او انجام دهند! ... نتیجه این آزادی و اختیار بی قید و شرط، قطعاً غیرانسانی
 است! ... این اجرا گرچه ابعاد روانشناختی و نتایج مستند جالب توجهی را بدست می دهد اما
روح خشونت و وحشی گری در آن، برای هر بیننده ای بسیار آزاردهنده ست! ... از دیگر نمونه ی
این آثار میتوان به مجموعه ویدئوهای دلخراشِ عمل های جراحی اورلان اشاره کرد که همگی
بدون بیهوشی صرفاً به جهت ثبت یک نوع اثر هنری، انجام شده اند!     
در نهایت بنظر می رسد هنر در عصر تازه ای که به آن قدم گذاشته، بیش از درک زیباشناختی
و کارکردهای متداول پیشینش، به دنبال انتقال مفاهیمی فلسفی تر به مخاطبانش است و
به تعبیر یکی از سخنرانان شبهای گذشته، از جایی به بعد، گویی تعبیر آثار هنری را باید 
به فیلسوفان سپرد!





پی نوشت: لذت تجربه های تازه در میان ریتم یکنواخت زندگی، بنظر من یکی از بزرگترین
 دلخوشی های دنیای بشری بوده و هست ... مثل تکانه هایی از شروع یک تحول بزرگ!

0 comments: