Dreams are renewable. No matter what our age or condition, there are still untapped possibilities within us and new beauty waiting to be born.

-Dale Turner-

Monday 4 April 2016

سفر به آهنگ بهارانه ی زمین


سفر، رویایی ست که از ظرف روزمرگی سرریز می شود ... 
بهترین و لذت بخش ترین تجربه ی زیستن!  
خاطره سفرهایم را بیش از تمام سطرهایی که نوشته ام و همه ی آنچه گفته ام، به یاد دارم ...
مثل گنجینه ای که به زندگی بهایی بیشتر میبخشد ... 

و هدیه اولین روز بهاری امسال هم سفر بود ... سال نو که به تبریک و خوشامد و آرزوهای خوب
آغاز شد، کوله هایمان را بستیم و دل به قصه ی جاده سپردیم. برنامه ی سفر از یک ماه پیش
چیده شده بود، همسفران، تیمی از همنوردان قدیمی و باسابقه ی باشگاه کوهنوردی مان بودند
و همه این مقدمات، نوید بخش سفری دوست داشتنی و خاطره انگیز بود. تیم 15 نفره ی ما با
یک دستگاه مینی بوس هیوندا، راهی سفر شد. اولین مقصد ما بعد از گذشتن از قم و شهر دلیجان،
غار چال نخجیر بود. این غار با قدمتی حدود 70 میلیون سال یکی از مهمترین غارهای آهکی و
زنده ی دنیاست. 95 درصد دیواره های غار پوشیده از رسوبات آهکی است که از این منظر، بعد از
غاری در مکزیک با  99درصد، دومین غار آهکی دنیا محسوب میشود. به گفته ی کارشناس مربوطه،
طول غار حدود 12 کیلومتر است که تنها 1300 متر آن برای بازدید عموم کف سازی و تجهیز شده 
ست.عکسبرداری در غار حتی با دوربین موبایل هم ممنوع است و 300 هزار تومان جریمه دارد!

پس از بازدید از غار، راهی شهر گلپایگان شدیم. خوشبختانه براحتی محلی برای اسکان پیدا کردیم
و بعد از صرف ناهار، آماده بازدید اماکن تاریخی شهر شدیم. ارگ تاریخی گوگد، مسجد جامع گلپایگان
و مناره آجری سلجوقی از جاذبه های گردشگری این شهر بود. شب هم به توصیه دوستان و
پرس وجو از اهالی شهر، طعم کم نظیر کباب معروف گلپایگان را در رستوران حقیقت(2) چشیدیم.

صبح روز بعد راهی استان چهار محال بختیاری شدیم. حدود ساعت 2 ظهر به شهر کرد رسیدیم و
پس از یافتن یک محل اسکان مناسب، برای بازدید از تالاب چغاخور از شهر خارج شدیم. این تالاب
در مسیر جاده شهرکرد-خوزستان  قرار گرفته و از شهرکرد ۶۵ کیلومتر فاصله دارد. کوه های سپیدپوش
آن سوی تالاب و تنوع پرنده هایی که در این منطقه دیده میشود، زیبایی آن را صدچندان می کند. 

در بازگشت به شهر، به سراغ یکی از کوهنوردان قدیمی شهر کرد رفتیم تا تیم سرپرستی درباره ی
برنامه سه روزه ی پل خداآفرین و آبشار زرد لیمه با او مشورت کنند. قرار بر این شد که برنامه را
با همراهی سه نفر از کوهنوردان بومی منطقه اجرا کنیم. صبح روز بعد با کوله های تجهیز شده
برای سه روز کمپینگ در طبیعت راهی منطقه ی بازفت شدیم. بازفت یکی از بخش های شهرستان
کوهرنگ در استان چهارمحال بختیاری بوده و در 190 کیلومتری شهرکرد واقع شده است. 
در طول مسیر، ابهت و شکوه ِ قله های پوشیده از برف زاگرس و دامنه های سرسبز آن، از تصاویر 
کم نظیر و  بیادماندنی سفر بود ...

حدود ساعت 12 به روستای گزستان که شروع مسیر پیمایش ما به سمت آبشار زرد لیمه بود،
رسیدیم.  روستای گزستان در 140 کیلومتری شهر کرد در منطقه بازفت واقع شده است و 
پل خداآفرین در سمت جنوب شرقی این روستا قرار دارد. پل خداآفرین براثر ریزش کوه بر روی 
رودخانه بازفت شکل گرفته است و تنها محل عبور عشایر منطقه برای ییلاق و قشلاق بوده است.
بعد از عبور از روستا باید شیب تند کوه را طی کنید تا به پاکوب باستانی منطقه برسید و پس از 
عبور از پل خداآفرین با دیواره ای سنگی و باعظمت روبرو می شوید که تنها مسیر گذر از آن،
پلکان های سنگی و عجیبی ست که به گفته راهنمای محلی سالها پیش از اسلام توسط بومیان
 حجاری شده تا عبورشان را از این منطقه ممکن سازد.

پس از گذشتن از این دیواره ی سنگی و درست پشت آن، جنگل های بلوط  شبیه بهشتی پنهان،
ظاهر میشود ... و انگار خستگی ساعت ها پیمایش دربرابر این منظره ی جنگلی زیبا رنگ می بازد ...
شب اول در دل این زیبایی کمپ زدیم ... چادرها که مستقر شدند و آتشی هم برای دورهمی شبانه
 برپا شد، همه ی چشم ها مسحور حلقه ی روشنی بودند که آرام از پشت کوه مقابل بالا می آمد ...
 یکی با شادی فریاد زد: "ماه شب چهارده" .... و روشنی شب مهتاب بود که به جنگل لبخند میزد ....

صبح روز بعد، مسیر خود را در دل جنگل ادامه دادیم، پس از حدود 3 ساعت پیمایش، به دره ای
رسیدیم که دو سه خانوار در آن زندگی می کردند. روی سقف سرسبز اتاق هایشان بزغاله های
تازه متولد شده، بازی می کردند... مرغ گل باقالی با جوجه هایش پشت دیوار کاهگلی دنبال دانه
می گشت... چندتا بوقلمون هم در دشت پایین تر دیده میشدند ... و شاید همین جزییات ساده و
صمیمی این تصویر بود که با توافق جمعی کوله هایمان را زمین گذاشتیم و یک ساعتی در آن دشت
منتهی به رودخانه ماندیم و از گشتن در این منطقه ی زیبا لذت بردیم. کنار رودخانه قبرستانی هم
بود با ساکنینی انگشت شمار! روی سنگ عمودی قبرهای قدیمی تر تصاویری حکاکی شده بود
که نشان از شغل و پیشه ی فردِ درگذشته، داشت.

پس از این توقف دلچسب، مسیرمان به سمت آبشار زردلیمه را ادامه دادیم و حدود ساعت 3 بعدازظهر
به رودخانه ای رسیدیم که برای رسیدن به آبشار باید از آن عبور می کردیم.  رد شدن از عرض این
رودخانه به علت عمق و شدت جریان آب، براحتی میسر نیست. بومیان منطقه با یک کابل سیمی
قطور و چندمتر طناب پشمی و یک ابزار شبیه شاخ گاو، مسیری برای عبور از عرض رودخانه 
ساخته اند که به آن جره می گویند. بنابراین پیش بینی ما برای استفاده از طناب و کارابین و هارنس
برای عبور از رود به کارنیامد. مخصوصا اینکه جره مسئولی داشت که به ابزار فنی کوهنوردی ما
هم اعتمادی نداشت و حتی با استفاده از این ابزار در کنار وسیله ی خودشان هم سرسختانه 
مخالفت می کرد.  اما به هر حال، آویزان شدن از آن شاخ گاو و سر خوردن به آن سوی رود، یکی از
لذت بخش ترین تجربیات سفر بود.

حالا در کنار آبشار زرد لیمه بودیم ... عریض ترین آبشار ایران! آبشاری با عرض 65 متر و ارتفاع 45 متر!
چند خانوار هم آنجا زندگی می کردند ... بعضی هاشان تا حالا هیچوقت شهر را ندیده بودند! ...
کوله هایمان را که زمین گذاشتیم و مشغول برپاکردن کمپ شب شدیم، چندتا بچه از پشت درخت ها
با تعجب نگاهمان می کردند! ... بعضی هایشان نزدیکتر می آمدند و گاهی چیزی میپرسیدند ...
بختیاری حرف میزدند و بسختی میشد زبانشان را فهمید ... یکی از آن دختربچه های متعجب بعد از
مدتی تماشای ما، با صدای آرامی از من پرسید: "تو دختری؟ "  ... بچه های تیم زدند زیر خنده.
انگار واقعا هیچ شباهتی با تعبیر آن ها از "دختر بودن" نداشتم!

شب را پای آبشار کمپ زدیم .. و صبح فردا آماده ی آخرین و دشوارترین پیمایش برنامه بودیم.
10 ساعت پیمایش سربالایی با کوله های سنگین! بعلاوه اینکه در این مسیر 10 ساعته چشمه ای
نبود و باید تا حدود 2600 متر ارتفاع می گرفتیم! .... بی اغراق سخت ترین و چالش برانگیزترین
بخش سفرمان بود! به کوه های برفی که رسیدیم آنقدر تشنه بودیم که برف ها مثل معجزه ای
نجات بخش بودند! ... و پای مینی بوس که رسیدیم خوشبختی انگار همان چندساعت خواب 
بی اختیار پس از خستگی آنهمه راه بود!
شب را در خانه ی معلم شهر اردل گذراندیم و صبح فردا راهی خوزستان و شهر ایذه شدیم.
مقصد بعدی، دشت سوسن بود. خوزستان را هیچوقت ندیده بودم و حالا اولین تصاویری که این نام
برایم تداعی می کند، دشت های سبزِ بی انتها و کارون بی همتاست ... کمپ زدن روی آن مخملِ
سبز، منظره ی آن رود جاری در بستری بهاری وقتی صبح درِ چادرمان را باز کردیم ....
یک تصویر ماندگار و به یادماندنی!

روز بعد با دوتا قایق موتوری کارون را در مسیر تنگه های سرسبزش دنبال کردیم ... و هیچ
توصیفی نمی تواند آن زیبایی را بازآفرینی کند ...

در مسیر برگشت کویر ورزنه اصفهان و روستای ازمیغان را هم در خاطره ی سفرمان ثبت کردیم ...
سفر ده روزه ی ما در بامداد روز یازدهم فروردین به انتها رسید ... و یادش در دوست داشتنی ترین
 بخش زندگی ماندگار شد ...