Dreams are renewable. No matter what our age or condition, there are still untapped possibilities within us and new beauty waiting to be born.

-Dale Turner-

Thursday 20 October 2011

شکاف


روابط ِ ترک خورده ی آدم ها در دنیای پیرامونمان، معادله ایست که گاهی نمیشود براحتی
پاسخی برایش پیدا کرد ...این اتفاق، درحقیقت تصویر کوچکی ست از آنچه که در پی گذر ِ
دشوار ِ جامعه از سنت به مدرنیته ناگزیر رخ میدهد... و این میان نسل هایی هستند که
باید جور ِ پیکر فروپاشیده ی جامعه سنتی را بکشند...  نسل هایی که تنهایی را پررنگ تر
از پیش، در متن زندگی هاشان حس می کنند!

پدری که دوران بازنشستگی اش را توی پارک میگذراند و به روزهایی فکر می کند که فرزندانش
دورتر از امروزند ... به فردایی که تنهایی اش از حالا دارد به خانه سرایت میکند ... مادری که
سالهاست خودش را فراموش کرده و پاسخ همه نیازی بوده که همسر و فرزندانش آن را
طلب میکرده اند ... و حالا تازه در این تنهایی فرصتی یافته تا خودش را در آیینه روزگار نگاه
کند و شاید یادش بیاید که خیلی از آرزوهایش را بخاطر آنچه در فرهنگ عامه مردم، ایثار و
فداکاری مادرانه گفته میشود، نادیده گرفته است ... با این حساب، ناراحتی و دلتنگی شان
از فرزندانی که رویایی فراتر از این آشیان ایمن دارند و آرام آرام از مرکزیتی به نام "خانواده"
فاصله میگیرند، زیاد هم دور از ذهن نیست! ...

در مقابل، ما نسلی هستیم که سالها مفاهیم و ارزش های جامعه سنتی را توی گوشمان
زمزمه کرده اند تا کپی برابر اصل ِ نیاکانمان باشیم، پدر و مادرهایی که در جریان تولید
انسان هایی با تفکرات وعقاید تزریقی، مستهلک میشوند! ... اما اینطور نشد! ... 
این نسل طغیانگر و سرکش، بسیاری از چارچوب های مرسوم را شکست و زیر پا گذاشت...
آگاهانه خودش را از قید بایدها رها کرد .... زن و مرد، عاشق و معشوق، پدر و مادر، اینها
دیگر نقشهایی در قالب از پیش تعیین شده با مسئولیتی سنگین نیستند ... هر کدامشان
حق دارند فردیتی داشته باشند ... یک فضای کوچک شخصی، یعنی همان دنیایی که گاهی
آدمی باید مسئولیت تمام نقشها و وابستگی هایش را پشت درش بگذارد و وارد شود ...
و آنوقت به رویاها و آرزوهایش فرصتی برای اظهار وجود دهد ...
  
ظاهراً همه چیز خوب پیش میرود! .... آدم هایی که - نه با قطعیتی 100% اما با نسبتی
بسیار بهتر از پیش- در روابط اجتماعی شان آزادند ... فرای نقشی که میپذیرند، اغلب 
مطابق خواستشان رفتار می کنند ...  نقشها و مسئولیت هاشان ابدی و غیر قابل تغییر
نیستند ...  هر کدام حق انتخاب دارند، حتی نسبت به تداوم یک رابطه دوطرفه که شاید
پیش از اینها، گسیختنش ناپذیرفتنی بود و مستحق سرزنش!

تئوری مساله، شمای خوبی دارد ... جامعه ای که آدم هایش دارند تلاش می کنند
آسوده تر، آزادتر و خودمختارتر زندگی کنند.... اما تجسم آن در فضای عمومی که روزانه
تجربه اش می کنیم، وسعت یک تنهایی ِ فراگیر است! ...روابط انسانی ِ سست و نامطمئن،
و تعهدی که حالا دیگر می توان آن را بیشتر در حد یک شوخی ِ دوستانه دانست! ...
در چنین جامعه ای، افراد زیادی ترجیح می دهند هیچوقت پایبند یک رابطه جدی نباشند ..
دلایل مختلفی می تواند داشته باشد، اما شاید یکی از اساسی ترین هایش، ترس باشد ..
ترس از پذیرفتن مسئولیت آن، ترس از محدودیتها، از رسیدن به بیهودگی های  فرصت سوز ..
ترس از شکست، خاطرات و بیش از همه تنهایی .... سلولهای منفردی در یک رابطه که
البته می توانی بشکنی شان، اما جراحت این طغیان را تا همیشه برای خودت و دیگری
ماندگار کرده ای ... پس قطعاً ارزیابی آگاهانه ی مسیر، منطقی تر از یک تجربه ی آزمون
و خطاست! ... 
اما این گروه با وجود تنهایی ِ خودخواسته شان، موجه تر از آنهایی هستند که ظاهراً
یک رابطه رسمی را میپذیرند اما در حقیقت هیچ تعهدی نسبت به آن ندارند ....
شخصاً هیچوقت نتوانستم این افراد را درک کنم ... کسی که در زندگیش، "همسر"،
"معشوق" و "دوستِ خیلی نزدیک"، سه جایگاه متمایز و مجزا از یکدیگرند و ادعا می کند
هر سه اینها را با یک همزیستی مسالمت آمیز برای خودش نگه داشته چراکه هر کدام را
در شرایطی، بیشتر از بقیه دوست دارد! ...  تفکر خودخواهانه ای که کم کم آفت بسیاری
از روابط در جامعه می شود ... آنچه این روزها درموردش زیاد میشنویم و نمونه هایش
را بارها میبینیم!

البته نوع روابط آدم ها در یک جامعه تا اندازه زیادی بنا بر شرایط محیطی ِ حاکم تعریف
می شود، شاید در یک اجتماع مدرن، بسیاری از این روابط، موجه و حتی براساس قانون
قابل دفاع باشد. اما به نظر من، احساس خود شخص نسبت به یک رابطه درست ترین
محک برای قضاوت درباره ی آن است. و این روزها بسیاری از چهره های روزمره، 
بازتاب حکم این قضاوتند!