Dreams are renewable. No matter what our age or condition, there are still untapped possibilities within us and new beauty waiting to be born.

-Dale Turner-

Wednesday 17 April 2013

دیر یا زود




" احساس خستگی می کردیم چون دوان دوان از فضایی لایتناهی می گذشتیم و
میل داشتیم در عصری که متعلق به خود ما باشد از دویدن دست برداریم. اما زمان ما،
عصر ما درست همان بسته ی سنگین سال ها و حقایقی بود که در خود حمل
می کردیم. مدام پایان و آغاز هر چیز از ما عبور می کرد. و اغلب به نظرمان می رسید
که گرچه حالا آینده آن زمان بود اما ما باز داریم مثل گذشته زندگی می کنیم.
عده ای این را می فهمیدند عده ای هم اصلاً درک نمی کردند. این حس نه به
سن بستگی داشت و نه به طبقه ی اجتماعی  و شغل.

کسانی که در گذشته ما را تحقیر کرده بودند حالا با وحشت اینکه آینده، حق را
به جانب ما خواهد داد مشکوک شده و فکر می کردند ما باعث به هم خوردن
آسایش آنها هستیم ما تنها به فکر کردن اکتفا کرده و افکار خود را بازگو می کردیم
اما همین عمل بیش از هر چیز دیگر کسانی را که میل نداشتند فکر کرده و
بخاطر بیاورند ناراحت می کرد. "




دیر یا زود/ آلبا دسس پدس/ بهمن فرزانه 




Sunday 14 April 2013

آلبا دسس پدس و روایتی عصیانگرانه


عادت غیرقابل کنترلی دارم در دنبال کردن ردپای نویسنده ای که احتمالاً مطلبی
یا نوشته ای از آن را جایی دیده ام و توجهم را جلب کرده ... و شاید بدتر از آن،
درآمیختن این عادت با توانایی عجیب این ذهن در رویاپردازی وقایع باشد ...
همین است که گاهی کتاب تمام می شود اما من در صفحاتش جا می مانم!
انگار آدم های داستان از روی آن کلمه ی ""پایان" در آخر کتاب، رد شده اند و حالا
دارند توی ذهن من، زندگی شان را ادامه می دهند .... مثل همین حالا که کتاب
 "دفترچه ممنوع" از آلبا دسس پدس را تمام کرده ام و گرچه نامش میان ردیفِ
رنگارنگ کتابخانه ام به سختی قابل تشخیص است، اما هنوز والریای داستان دارد
در همین حوالی پرسه می زند ... با کوله بار سنگین ِخستگی ها و فداکاری های
مادرانه اش، با حسرتِ لذت ها و هیجان هایی که توی ریتم یکنواخت زندگی اش
گم شده اند! ... و این والریا انگار دارد همینطور توی ذهنِ من تکثیر می شود ...
تکرارِ والریا در چهره هایی که همه آشنایند ... در چهره مادرم، خانم همسایه، مادرِ دوستم،
همکارم، همکلاسی ام، .... حس می کنم چقدر خسته اند از اینهمه مسئولیت و
 نقش هایی که گاهی باید همه وظایف خانه و علاوه برآن، محیط کار را برعهده بگیرد! ...
 و بعلاوه، احتمالاً خیلی از مادرهای دنیای واقعی هم مانند والریا از اینکه نمی توانند
با دختران جوانشان ارتباط دوستانه ای برقرار کنند، از اینکه همیشه حرف هایشان رنگِ نگرانی
و نصیحت دارد، از عصیان دخترانشان که نمی خواهند خوشبختی و نشاط زندگی شان
در آنچه براساس زندگی مادرانشان تعریف شده، خلاصه شود، از عشقی که طی
سالها زندگی مشترک، تنها به یک عادتِ محقرانه ی "با هم بودن" منجر شده، از اینهمه
تنهایی توی زندگی که با یک عمر فداکاری و دلسوزی ساخته اند، غمگین و دلگیرند! ...
و لابد آنها هم گاهی ناامیدانه با خودشان زمزمه می کنند " با این سن و سال، دیگر برای
تغییرِ نوع تفکر و عقیده هایی که یک عمر با آنها زندگی کرده ایم، خیلی دیر است! " ...

با کتابهای آلبا دسس پدس از مدتی پیش آشنا شدم و تقریباً تمام آثار ترجمه شده اش را
در طی چند ماه اخیر خوانده ام. قلم زیبای این خانم نویسنده در توصیف آنچه شخصیت های
داستانش در زندگی روزمره تجربه می کنند، در تصویر رنج ها و نگرانی هایشان، و حتی تخیلات،
گفتگوها و کشمکش های درونی شان، خواننده را با فضای آشنایی از زندگی اجتماعی متداول
همراه می کند. جامعه ای که گرچه در یک دوره در ایتالیا اتفاق می افتد اما گویی در بسترِ
محدودیت های فرهنگی، اخلاقی و اجتماعی مشابه شرایط فعلی ما، جریان دارد.
خانم آلبا دسس پدس روزنامه نگار و فمنیستی است که بخوبی رسالتش را در به تصویر کشیدن
شرایط یک دوره اجتماعی با نگرش های مردسالارانه و خودآگاهی خام و هدایت نشده ی
زنانی از طبقه ی متوسط و ضعیف، به انجام رسانیده است. زنان داستان های او همیشه
از دل یک عصیانِ فردی، زاده می شوند، اما اغلب هیچ حامی و یا حتی کورسوی روشنی
در محیط برون از دنیای خویش نمی یابند و شاید از همین جاست که گاهی شکست می خورند
و در همان نارضایتی، آرام آرام خاموش می شوند(نمونه های تراژیکی از آن را در کتاب "از طرف او"
و "دفترچه ممنوع" می بینیم). البته گاهی هم قدرت روحی و اراده این زنان بر همه این موانع و
کاستی ها پیروز می شود. نمونه ای از آن در کتاب "هیچ یک از آنها باز نمی گردد" به زیبایی
به تصویر کشیده شده است. داستان، روایت یک صومعه (در واقع یک خوابگاه دانشجویی منضبط)
است که دخترانی از شهرهای کوچک و روستاهای ایتالیا که برای تحصیلات دانشگاهی به رم
آمده اند در آن زندگی می کنند. دخترانی که اغلب دیگر دلشان نمی خواهد به جامعه کوچک
و محدود پیشین شان بازگردند و با روحیه ای مبارزه جویانه و پرتلاش می کوشند تا با وجود همه ی
مخاطرات و سختی های زندگی در شهر، جایگاه خودشان را به عنوان یک فردِ مستقل، تثبیت کنند.
و من هنگام خواندن این کتاب، مدام به دوستان تازه ام توی یکی از خوابگاه های خودگردانِ شیراز،
فکر می کردم که اغلب از شهرستان های اطراف آمده اند و حالا سالها بعد از فارغ التحصیلی،
هنوز توی آن شهر مانده اند، کار می کنند و زندگی در این فضای اجتماعی بزرگتر را با همه ی
سختی هایش به بازگشت ترجیح می دهند. و شاید بخاطر همین تجربه ی ملموس است که
این کتاب نویسنده را از بقیه آثارش بیشتر دوست داشته ام.

از دیگر کتابهای خانم آلبا دسس پدس می توان به "عذاب وجدان" ، "تازه عروس"، "عروسک فرنگی"
"درخت تلخ" و"دیر یا زود" اشاره کرد. تمام کتابهای این نویسنده، با ترجمه ی بسیار خوب آقای
بهمن فرزانه چاپ شده است.