Dreams are renewable. No matter what our age or condition, there are still untapped possibilities within us and new beauty waiting to be born.

-Dale Turner-

Monday 28 March 2011

ماهی ها درشب می خوابند




فقط یک چمدان و یک ساک دستی. سبزی خشک و زرشک و آلبالو خشکه،

دردِ این دختر نبود. حالا مگر می خواهد برود مثل مادرش توی آشپزخانه؟ سبزی خشک

به چه دردش می خورد. روسری اش هم تا بالای ابروهایش – نه یک سانت بالاتر،

نه گره پشت گردن که مد بود، نه هیچ ادا و اطواری که ....

" هیچ چیز نمی بری که بهانه توی فرودگاه دستشون بدی. دو ساعت می گردنت.

اعصابت خورد می شه. پاتو گذاشتی اونور، دیگه تمومه. این تنها آرزوییه که

از خدا دارم. آرزو به دلم نکن."





حالا می تواند برود، به میل خودش برود. تصمیم بگیرد که برود. فرنگیس نیازی به تر و

شدن ندارد. طلایه را هم نمی خواهد ببیند. می خواهد دور باشد از اینجا، دخترک.

احمق نیست فرنگیس – می توانست آرزوی نوه ای یا نوه هایی با چشم های سبز

داشته باشد که بچه های دخترش باشند یا بچه های پسرش. امیر پاره ی تنش بود،

طلایه پاره ی روحش. تنش، روحش را می خراشید، روحش تنش را. و علی؟

نمی خواست به او فکر کند. حالا هر دو پسر رفته بودند. برای او رفته بودند. به حساب او، از او،

برای او، آن کس مانده بود که سرنوشت او را تکرار نمی کرد: طلایه.

فرنگیس می دانست که فرنگیس تکرار نخواهد شد.


قسمتهایی از رمان "ماهی ها درشب می خوابند"- سودابه اشرفی





پی نوشت: کتاب خوبی بود ... مخصوصاً دو سه تا فصل آخرش!... پایان بندی

تکان دهنده ای داشت ... از آن ها که تا مدتها توی ذهن آدم می ماند!


بی ربط نوشت: سال نو ..... راستی در حصر خانگی دنیای مجازی هم میشود
سال نو را به کسی تبریک گفت؟!