Dreams are renewable. No matter what our age or condition, there are still untapped possibilities within us and new beauty waiting to be born.

-Dale Turner-

Thursday 16 August 2012

دلم برای یک حالِ ساده تنگ شده ...

هوای دلت را که درست و حسابی نداشته باشی، یک روز چشم باز می کنی و میبینی
درست شبیه یک مغازه ی عطاری قدیمی شده! با خاطرات و یادگاری های دور و نزدیکی
که توی قفسه های کهنه اش دارند هر روز خاک می خورند ... بعضی هاشان توی قفسه های
پایین تر و دردسترس ترند و برخی هم مثل کالایی که به ندرت مشتری سراغش را میگیرد،
در پستویی جا مانده اند ...
 بعد یک وقتهایی که دلت گرفته، سراغشان می روی ... و هِی این قفسه ها را میگردی ...
بالا  ... پایین ... و حتی پستوها ...
 با وسواس تک تک شان را مرور می کنی  ...
کلمات ... صداها ... لبخند ها ...نگاه ها ... تکیه کلام ها ....
تنها به دنبال یک خاطره که دستهای امروزش هم چون اشتیاق ِ دیروزش، گرم باشد! ...  
اما ...
انگار از آنهمه که فکرش را می کردی هیچ نمانده!
نه! حتی آنقدر نیست که یک روز از فصل دلتنگی هایت کم کند!
راستی چندبار دچار این بغض شده ای؟
و اصلاً فایده ش چیست؟ ... این آدم ها، خاطرات، یادگاری ها، دوست داشتن هایی که جایی
در گذشته (در فاصله ی دور سالیان یا حتی در همین چند قدم پیش تر از امروزت) جا مانده اند،
و یا شاید اصلاً روزگاری برای همیشه تمام شده اند و تو هنوز نخواستی نبودشان را باور کنی!


□□□
باید تمامشان را توی چند تا جعبه مقوایی جمع کرد و گوشه ای از انباری گذاشت ... جایی که
تا سالها هوس نکنی مرورشان کنی ... بعدش تازه میتوانی به قفسه های خالی قلبت فکر کنی!
به آدم ها و خاطراتی که محتاطانه تر انتخابشان می کنی! ... به آنها که باید نزدیکتر به تو باشند ..
و یا آن دیگرانی که دوستی شان را باید کمتر توقع داشت، در قفسه هایی دورتر ...  باید یاد بگیری ...
بعضی هارا باید آرام تر دوست داشت، آنطور که وزش نسیمی را حس می کنی که بی هیچ ردپا
 می گذرد! به این نسیم نباید دل بست! ... اما در زندگی هر کس آدم های اندکی هم اتفاق می افتند
 که در هر شرایطی کنارش می مانند! این اتفاق ها را باید قدر دانست!