Dreams are renewable. No matter what our age or condition, there are still untapped possibilities within us and new beauty waiting to be born.

-Dale Turner-

Monday 16 December 2013

چند شعر از کامران رسول زاده


1.

تمام دنیا
محله ی کوچکی ست
که تو در آن متولد می شوی
و من
میان بازی ِ بچه های محله
به عشق تو
پیر می شوم ...



2.

از تمام قطارهای جهان جا می مانم،
من انگار برای همین
به این ایستگاه متروک آمده ام
که تکرار کنم
گریه های پشت رفتنت را ...



3.

به پرندگانی که زبان مرا می فهمند بگو
پرواز کنند،
بگو
من خواستم از بندِ پایانی این شعر بپرم
اما
بال نداشتم ...



4.

این سوراخ روی کلاهم
یادگار جنگی ست
که با تو درنگرفت،
کاش فرصت داده بودی
کلاهم را
از سرم بردارم ...




* از مجموعه شعر "فکر کنم باران دیشب مرا شسته، امروز «تو» ام " 
   سروده ی کامران رسول زاده








پی نوشت: اسم شاعرش را پایین شعری دیدم که بنظرم زیبا بود ... به همین بهانه
 سراغش را گرفتم. و نهایتاً چاپ چهارم این مجموعه شعر را توی کتابفروشی سپهری
پیدا کردم. چاپ چهارم برای یک مجموعه شعر، توی جامعه ای که متوسط زمان مطالعه اش
- تازه با احتساب خیل عظیم خوانندگان بعضی رمان های عاشقانه ی سخیف امروزی - 
همیشه رقمی ناچیز بوده، خیلی حرف است! ... و گاهی همین بهانه کافی ست تا
برای چشیدن طعم شاعرانگی هایش مشتاقانه تمام مسیر بازگشت را با سطرهایش
قدم بزنی.... اما ... صفحه به صفحه این شوق در حضور خودخواهانه ی این "تو" که سایه اش
انگار بند بندِ شعر را تسخیر کرده بود، کمرنگ تر شد! ... کتاب انگار برای یک نفر نوشته
شده بود! یک مخاطب خاص! یک نفر که نیست، رفته و یا شاید اصلاً از ابتدا وجود نداشته
و فقط ذهن شاعر آن را برای بهانه تراشیِ شاعرانگی هایش خلق کرده! ... و آنوقت تو
که این زمزمه ها را می خوانی، حس غریبه ای را داری که یکهو میانِ فضای گفتگوی
عاشقانه ی دونفر در یک مکان عمومی قرار گرفته ای! و خودت هم نمی دانی بالاخره
 کدام یک از شما به اشتباه در این موقعیت مکانی- زمانیِ نادرست قرار گرفته اید! ...   

  

0 comments: