تلخی برادرم
با چشمانی برهنه و حقیقتی پنهان در آستین
من نبض آسمان را گرفته ام
هنوز آفتاب می زند
هنوز روح رود در رگ کوهها جاریست
اما تو چون مرگِ مادرزاد،سالهاست با منی
بلندشو،در این گیرودار بگذار آن پنهانِ لعنتی تمامش کند
پیش از آنکه از حرکت بایستم
چون کوهی که تا زانو فرو رفته در برف
مهدی آخرتی
پی نوشت1: گاهی یک شعر آنقدر به دلت میشینه که برای همیشه شاعر را
با همین اثرش در خاطر میسپاری... این شعر مهدی آخرتی هم برای من از همین دست
اشعاره ...
در وبلاگش (اینجا) بخوانید.
1 comments:
درود آزاده جان و بهترین ها
Post a Comment