Dreams are renewable. No matter what our age or condition, there are still untapped possibilities within us and new beauty waiting to be born.

-Dale Turner-

Sunday 1 August 2010

خاکستری


عصر یا شب که میرفتی داروخانه، معمولاً پشت پیشخوان بود یا با سبد داروی بیماری

توی دستش، بین قفسه ها میچرخید … چیزی که بیش از همه توجه آدم را به خودش

جلب می کرد صدای بسیار ظریف و آرام ش بود … آنقدر که اگر نمیدیدی اش و فقط

صدایش را میشنیدی، باورت نمیشد این صدای یک مرد جوان حدوداً 28-29 ساله ست! …

ظاهرش هم همیشه آنقدر آرام بود که به نظرت میرسید این آدم اصلاً نمیداند استرس

یا عصبانیت یعنی چه .... در عین حال خیلی هم مودب و خوش برخورد بود ….


امروز صبح که توی داروخانه، عکسش را کنار آن آگهی تسلیت دیدم

اصلاً باورم نمیشد..

خانم دکتری که صبح ها آنجاست، داشت عکسش را میچسباند روی

شیشه ی یکی از ویترین ها ….

پرسیدم کی این اتفاق افتاده؟… گفت همین الان داریم برای تشییع جنازه میریم…

چطوری فوت کرده؟ … تصادف؟ …

اینبار اما هیچ جوابی نبود … انگار کسی نمی خواست حرفی بزند …

دکتر، روسری مشکی اش را روی سرش مرتب کرد … اندوه و آشفتگی را میشد

بخوبی توی نگاهش خواند… نمیدانست چه باید بگوید …. آخرش بعد از کلی طفره رفتن،

آرام گفت: مشکل خانوادگی داشت …




10مرداد نوشت: قبرستان ساکت و آرام است … بجز ما، چند نفر دیگر هم آمده اند

سر مزار عزیزانشان… نشسته ایم روبروی سنگ مزارش با خاطراتی که تنها تسلی

این سالهای دوری بوده اند … امروز، 11امین سالگرد ِ روزهای بی او بودن است!


1 comments:

درنین said...

سلام

چه میشود گفت.

بهترین ها