Dreams are renewable. No matter what our age or condition, there are still untapped possibilities within us and new beauty waiting to be born.

-Dale Turner-

Thursday 10 June 2010

تهران در بعد از ظهری کسالت بار


کتاب را همان موقع که از نمایشگاه برگشتم خریدم و

گذاشتمش بین کتابهای لاغر قفسه ی داستانهای کوتاه

توی کتابخانه ام تا در یک فرصت مناسب آن را بخوانم...

نه به این خاطر که نمیشد آن را همان شب خواند، بیشتر

به این دلیل که معتقدم بعضی کتابهای خاص و همچنین

آثار برخی نویسنده های بخصوص را باید در حال و هوا و

زمانی بجا خواند. و مصطفی مستور همیشه به نظرم

یکی از همان نویسنده های بخصوص بود.


چند سال پیش با کتاب "حکایت عشقی بی قاف، بی شین،

بی نقطه" شناختمش و آنقدر مجذوب همنشینی زیبای

کلماتش شدم که طی یک هفته هر شش کتابی که تا

آن زمان منتشر کرده بود را مشتاقانه خواندم!


"تهران در بعد از ظهر" را اما امروز با بی میلی ِ تمام

به آخر رساندم ... درست حس کسی را داشتم که

توی یک مهمانی دو نفره، تنها بخاطر احترام به میزبان،

قهوه ی بدطعمش را مزه مزه می کند! ....


آقای مستور! یاد آن روز افتادم که یک ساعت قبل از جلسه نقد کتاب،

توی آن اتاق کوچک جهاددانشگاهی با بچه ها دوره ات کرده بودیم.

وقتی گفتم که چقدر این چندتا کتابت را دوست داشتم و این هنرنمایی

قلمت را که تکان دهنده است... و شما گفتی که فکر نمی کردی

این کتابها اینهمه همهمه بپا کند ... حالا کاش میشد دوباره توی آن

اتاق باشی و بشنوی که " آقای مستور، لطفاً برای مدتی به خودتان

استراحت بدهید و چیزی ننویسید! نویسنده ای نباشید که توی کهنگی

و تکراری کسالت بار، مسخ شده و کم کم از یادها می رود! "


"تهران در بعد از ظهر"، هیچ حرف تازه ای برای گفتن نداشت! ...

انگار که بازیگران شناخته شده ی مجموعه های موفق قبلی را

نویسنده با اکراه وادار به تکرار حرفهایشان کرده تا اثری دیگر خلق

شود ... داستانهایی که در مقابل دیگر کتابهای مصطفی مستور،

به سختی می توان به آنها حتی نمره قبولی داد!


1 comments:

درنین said...

سلام آزاده جون

از بازارچه و آن خانمها چه خبر؟

بهترین ها