Dreams are renewable. No matter what our age or condition, there are still untapped possibilities within us and new beauty waiting to be born.

-Dale Turner-

Sunday 3 January 2016

برای بوکتاب ... بی هیچ کتاب قرض میدیم، کاش بخونی و کاش برگردونی


یک نیمکت خالی در پارکی کوچک، یا لبه ی سکوی ورودی آن، یا حتی فضای کوچک عقب نشینی
بعضی پیاده روها می تواند تعللی باشد برای مرور کتابهای چیده شده و ورق زدن آنها که بیشتر
 توجه ات را جلب کرده اند ...

و این تمام قصه ی ساده و دوست داشتنی شان بود که آن را ماه ها در خاطرِ  پارک ها و
پیاده رو های شهر زمزمه کردند ... بی دریغ و مهربانانه .... در گرما و سرما همیشه یکی
 از راه میرسید به وقت موعود، کوله اش را زمین میگذاشت، و اندکی بعد تمام کتابها چیده
میشد روی نیمکتی، لبه ی سکوی پارک و یا حتی حاشیه ی فضای کوچکی در گذرگاه
عابران .... مردم هم می آمدند کم کم ...کتاب های خوانده شده بازمی گشتند، و بعضی ها
 سفری دیگر را آغاز می کردند ... برخی درباره کتابی که خوانده بودند با آن دیگری که
دنبال کتابِ خوب میگشت حرف می زدند ... در این بین خیلی ها هم کتاب هایشان را هدیه
 می کردند ... شنیده بودم که بوکتاب را با 11 تا کتاب از کتابخانه های شخصی شان
 شروع کرده بودند (آرشیوی که در مدت 6 ماه به بیش از 4000هزار جلد رسید) ...
قرارشان این بود که بی هیچ آنها را به بقیه بسپارند، اعتماد کنند تا این جوانه بشکفد
 در میان تردیدهای مردمی که آن را فراموش کرده اند ...

" اولین هدفمون از این حرکت، ایجاد اون فضای اعتمادسازی بین مردم بود! هرکسی
 میتونه بیاد و هرچندتا کتاب میخواد انتخاب کنه و با خودش ببره! ما حتی اسم کسی
 رو هم جایی یادداشت نمی کنیم...فقط  اعتماد می کنیم «کاش بخونی و کاش برگردونی» .....
ماها خیلی وقته این اعتماد رو از یاد بردیم ... هدف بعدی هم ترویج و اشاعه ی فرهنگ
 کتابخوانی با راحت تر کردن دسترسی به کتاب ها بوده، و در آخر خواستیم حس خوبِ
در کنار هم بودن و صحبت کردن درباره ی کتابهایی که می خونیم و  اصلا حس خوبِ همین
 آشنایی های کوتاه و خوشایند رو به خودمون و دیگران هدیه کنیم ..."


و این نغمه ی خوش را هم امروز دزدیدند از این شهر .....


حالا شش تا کتاب امانت گرفته شده روی میزم و چندتا کتابی که از کتابخانه ام انتخاب
کرده بودم به نیت هدیه به این جریان سیال زندگی بخش، بغض کرده اند ... همه ی آنها
که با عشق هدیه شده اند به بوکتاب ....  اندوه این سکوتِ غمگین روی دل هایشان
مانده ست .... شاید کسی سالها بعد قصه شان را بخواند ....


"یکی بود یکی نبود... چندتا جوون بودن، همه شون دانشجو ... بزرگترشون 22 سالش بود ...
یه روز تو سرشون یه فکری پیدا شد ... فکر کردن شاید خیلی ها دوست داشته باشن کتاب
بخونن اما پول خریدن کتاب یا حتی وقت سرزدن به کتابخونه رو هم نداشته باشن....
 فکر کردن چه خوب میشه اگه عصرها کتاباشونو ببرن تو پارک و امانت بدن به مردم ...
شاید کسی بخونه و شاید برگردونه .... این ینی سفر کتابها تو خونه های مردم ....
 و روشنایی کلماتی که ذهن ها رو از خواب بیدار می کنه ... ینی میشه یه روز این قصه
 گوش به گوش شنیده بشه؟ ... "







پی نوشت:  بوکتاب امروز با نامه ای از طرف موسسش خطاب به اداره ارشاد،
 کوله ی کتابش را برای همیشه زمین گذاشت:

 "احتراما به استحضار می رساند عطف به پیگیری های مسئولین اداره ارشاد و فرهنگ اسلامی
 در راستای تشکیل گروه "بوکتاب" و غیر قانونی دانستن این فعالیت ها، اینجانب "حسین شاکری"
در طی مراجعه خود به این اداره خواستار اخذ مجوز و قانونمند کردن گروه بوکتاب شدم اما با دلایل
و ادله ارائه شده موفق به کسب این مهم نشدم ... به همین جهت  از تاریخ 1/10/94 فعالیت های
گروه بوکتاب در خراسان رضوی متوقف شده و اینجانب حسین شاکری هیچ گونه فعالیتی در قالب
 گروه بوکتاب در خراسان رضوی ندارم ...... "


0 comments: