Dreams are renewable. No matter what our age or condition, there are still untapped possibilities within us and new beauty waiting to be born.

-Dale Turner-

Thursday 14 January 2016

همرکاب


میگه  « تو رفتنی نیستی، خودتم خوب میدونی ... تعللت  هم بین خواستن و چطوری
رسیدن نیست، بین خواستن و نخواستن مرددی هنوز! عادت کردی به جنگیدن، به اینکه
همیشه تو شرایط نامساعد با سماجت حقتو بگیری ....»

سکوت می کنم ...

میگه: « ولی من اینجا یک فعال مدنی هستم که برای بهبود شرایط جامعه ای که بهش
تعلق خاطر دارم، تلاش می کنم ... و راستش هیچوقت به رفتن و رها کردن فکر نکردم ...»

سکوت می کنم ...

توتلگرام پیام داده: « چرا اینقدر بی خیال نشستی دختر؟ عمرتو داری اونجا تلف میکنی
که چی بشه؟ وقتی بیای اینور پشیمون میشی که چرا اینقدر دیر به فکر خودت افتادی!
اینجا مردم زندگی می کنن! اینجا تازه میفهمی معنی زندگی ینی چی؟ میفهمی آزادی
 فقط یه شعار نیست! ... نکن اینکارو با خودت! بیا ببین چقدر چیزایی که براش اونجا
 دارین میجنگید، بدیهی و روزمره ست اینجا! .... نزار برسی به روزی که پشیمون بشی
و دیگه توان پرکشیدن از اون شرایط رو نداشته باشی ... "

سکوت .... سکوتم میلرزد اینبار ... سرریز می شوند حرف های فروخورده ....

ما مستحق زندگی هستیم .... حتی وقتی همه داروندارمان لگدکوبِ تاخت و تاز
بیرحمانه ی نادانی اعصار شده است ... در روشنایی چشم نوازِ کدام گوشه ی دنیا
میشود پناه گرفت و دیگر هیچوقت به چراغ هایِ خاموشِ این خانه فکر نکرد؟ ...



****
همایش از میدان فردوسی شروع می شود ... دور میدان، جلو در ورودیِ سازمان
کار و امور اجتماعی دوتا میز گذاشته اند برای نام نویسی شرکت کنندگان ... 
همه بعد از ثبت نام،  با دوچرخه هایشان به داخل محوطه هدایت می شوند ...
 با جمعیت جلو میرویم " سلام، صبح بخیر! من به شما باید اسممو بدم؟ " ....
خودکارش را زمین میگذارد و به مردی نگاه می کند که پشت سرما از راه میرسد
 و مسیر برگشت را نشان میدهد .... "همایش برای شما نیست! فقط آقایون! " ...

دوربین ها می چرخند روی صورتمان ... کوچک و بزرگشان عکس می گیرنداما
همه آنچه در فریم هایشان ثبت می شود تنها یک صحنه است: "تبعیض جنسیتی" ....

صدایمان نمیلرزد ... حتی تردید را هم باور نداریم ... " چرا؟ تو یه همایش سراسری
 دوچرخه سواری به مناسبت روز هوای پاک، که هدفش ترغیب و تشویق مردم برای
 استفاده از دوچرخه به عنوان وسیله ی حمل و نقل درون شهری هست چرا ما نباید
 باشیم؟ مگه ما جزئی از این مردم نیستیم؟ " ....

و او حتی نمیداند چطور این معادله ی ساده را باید انکار کرد .... جز اینکه "نمی شود،
نمی خواهند، نمی پسندند، تحمل نمی کنند بودنتان را " ...
 و اگر ادامه دهیم؟ ...

شاید روزی گستره ی نگاه این خیابان ها آنقدر وسیع شود که دیگر عبور ما و تصویرِ
 نیمه ی پنهانِ دردهای این پیکره،  خاطرش را مشوش نکند ...

رکاب میزنیم .... عبور می کنیم از تمام این تابلوهای ورود ممنوع ....
از چراغ قرمز هایی که یادشان رفته باید گاهی سبز باشند تا زندگی جریان یابد ...


عصر خبرش توی گروه ها میپیچد ... با عکس یکی از خبرگزاری ها ...
"چندتا خانم هم در همایش دوچرخه سواری امروز شرکت داشتند و بسیار طبیعی
 در کنار دیگران رکاب زدند. عکس یادگاری گرفتند و رفتند... بسیار هم خوب و ممنون از حضورشان... "






و هیچ کس نمیداند آنها هیچوقت اسمشان در هیچ همایشی ثبت نشد ... چرا که هنوز
معادله ی ساده ی بودنشان برای خیلی ها پیچیده و شاید حتی بی جواب است ....


1 comments:

ندای غرب (میثم منیعی) said...

سلام
این جمله دوست شما منو یاد حرف دوست عزیزم در سربازی انداخت، که گفت میثم ایران رو ترک نمی کنی ولی روزی تو را مجبور میکنن که از ایران بری و وقتی رفتی با خوت میگی حیف عمری که تو اون کشور تلف کردم.