Dreams are renewable. No matter what our age or condition, there are still untapped possibilities within us and new beauty waiting to be born.

-Dale Turner-

Thursday 23 July 2015

و بالاخره دماوند ...



ردپای حضورش توی ذهنم تنها چند واژه بود ... در پس زمینه ی نوای ماندگاری که
از صفحات کتابهای مدرسه لابلای خاطراتم جامانده ...

ای دیو سپید پای در بند
ای گنبد گیتی
ای دماوند!

دماوند ...

گردنه های کوهستانی منتهی به پلور را که طی می کنی، دورنمایی از بلندای سپیدش
 آرام آرام پیدا می شود...  و آنها که شوقی بیشتر دارند این اولین دیدارها را هم در حافظه ی
 دوربین هایشان ثبت می کنند.ترافیک سنگین مسیر، آیین پیشوازی را به کندی سپری
می کند، و بالاخره پای آن تندیس ماندگار کوهنورد که انگشت اشاره ش سوی دماوند را
نشان می دهد، از اتوبوس ها پیاده می شویم... حالا سرت را که بالا می گیری، بلندتر از
 همه ی بام ها او را می بینی  ... رودررو با عظمت و شکوهی که تو را بسوی آغوشش
می خواند ... بعد از حدود نیم ساعت انتظار برای هماهنگی، تیم 39 نفره جبهه ی جنوبی
 همراه با کوله هایشان توسط سه دستگاه نیسان راهی گوسفندسرا می شوند،
 بنا برنظر سرپرست، قرار است یک شب را در حسینیه منطقه در ارتفاع 3100 بگذرانیم و
 بعد از یک هم هوایی عازم بارگاه سوم شویم. ساعت ده ونیم روز جمعه 26 تیرماه به
گوسفندسرا رسیده و در منطقه مستقر می شویم. بعد از کمی استراحت و صرف ناهار،
ساعت 3 بعدازظهر آماده ی پیمایش مسیری به سمت ارتفاع بالاتر جهت هم هوایی
می شویم. به این منظور حدود 400 متر بالاتر از منطقه، توقف می کنیم و ساعتی را
در کنار همنوردان به گپ و گفت و آوازخوانی می گذرانیم. حدود ساعت 8 شب به کمپ
برمیگردیم تا با یک استراحت مناسب برای مسیر کوهپیمایی فردا آماده شویم.
صبح روز شنبه، در یک هوای مه آلود کوله های سنگین را به قاطرها میسپاریم و با یک
 کوله حمله ی کوچک، گوش به فرمان حرکت از طرف سرپرست تیم منتظر میمانیم.
حدود ساعت 8ونیم پیمایش گروه به سمت بارگاه سوم آغاز می شود و بعد از چند
 توقف کوتاه برای صبحانه و استراحت، تقریبا ساعت 2 ظهر به بارگاه سوم جبهه جنوبی
دماوند می رسیم. پس از تحویل گرفتن کوله ها، عده ای مشغول برپایی چادر و بقیه
هم راهی جانپناه می شوند. بارگاه سوم یک بنای سنگی دوطبقه ست با تعدادی اتاق
 و یک سالن بزرگ با حدود 40 تخت خواب، که برای استراحت کوهنوردانی که عازم قله
هستند مهیا شده ست. از آنجا که بارها تاکید شده بود که خوابِ شبِ قبل از صعود
تا حدود 40% در صعود موفق موثر است، بسیاری یک خواب راحت در بارگاه را به لذت
سپری کردن شب در چادر، آن هم در ارتفاع 4200 متری (جایی در کنار لحاف پنبه ای
 سپید ابرها) ترجیح می دهند. بنا براعلام سرپرست، ساعت 5 برای هم هوایی دوم
راهی ارتفاع 4700 می شویم و پس از حدود 3 ساعت دوباره به بارگاه برمی گردیم
و بعد از صرف یک شام سبک، ساعت 10 میخوابیم. براساس زمان بندی اعلام شده،
 ساعت 3ونیم صبح بیدارباش است و ساعت 4ونیم حرکت به سمت قله را در
 هوایی سرد و مه آلود در زیر بارش ملایم برف آغاز می کنیم. پیش بینی ها شرایط
جوی یکشنبه 28 تیرماه  را هوایی نامساعد برای صعود اعلام کرده اند، و در سکوت
 قدم هایی که راه قله را در پیش گرفته است این تردید پرسه میزد که آیا امکان صعود
هست؟ ... اما سرانجام درایت و هوشمندی سرپرست باتجربه ی تیم، جناب آقای علیان،
 تعلل همه ی آن تردیدها را با یقین قدم هایی مصمم  به قله می رساند!
ساعت 11 صبح روز یکشنبه 28 تیرماه، تیم 33 نفره جبهه جنوبی باشگاه آزدگان مشهد
در یک شرایط جوی سخت و ناپایدار، موفق به صعود قله دماوند می شود! ...
در میان اشک ها و لبخند ها .... و آغوش هایی که این تجربه ی بی نظیر را به هم
تبریک می گویند.... بعلت شرایط نامساعد و ناپایدار هوا، امکان توقف طولانی تر
روی قله نیست و پس از حدود20 دقیقه مسیر را به سمت پایین ادامه می دهیم.
 کولاک و تگرگ در مسیر برگشت شدیدتر می شود و ما بالاخره ساعت 4 بعدازظهر
به بارگاه سوم میرسیم. دو ساعت زمان استراحت تعیین می شود و بعد ازآن باید
 مسیر را به سمت گوسفندسرا ادامه دهیم. ساعت 6 بعدازظهر در یک هوای بارانی 
و سرد راهی گوسفندسرا  می شویم. تگرگ و باران لحظه به لحظه شدیدتر می شود.
 بعد از یکی دو ساعت، مه غلیظ شرایط را دشوارتر می کند. آنقدر که نور هدلامپ ها
هم نمی تواند گروه را از چندتکه شدن نجات دهد... ساعت 9 اولین گروه به حسینیه
میرسند، و بعد از آن با فاصله های زمانی 15 تا 20 دقیقه گروه های دیگر هم به
جمع می پیوندند. اما مشکلی پیش بینی نشده بعد از یک روز سخت، خستگی را
دوچندان می کند! کوله ها و تمام لباس ها و لوازمی که خیس شده اند!! قاطرها
بار کوله ها را روی آب و گل رها کرده اند و حتی اعتراض چندنفراز همنوردان به
باربرها هم بی فایده ست! .... کوله های خیس شده را باز می کنیم، بسختی
 می شود چندتکه لباس خشک از توی کوله ها پیدا کرد،فقط آنهایی که توی نایلون
 بوده اند را می شود پوشید...اما خستگی و بی خوابی روزی که سپری کرده ایم 
سرما را از یاد میبرد و به خواب میرویم.

صبح روز دوشنبه، ساعت 7 بعد از صرف یک صبحانه مختصر، کوله ها را تحویل نیسان
 می دهیم و با یک کوله حمله سوار جیپ هایی که برای طی مسیر تا آبگرم لاریجان
هماهنگ شده اند، می شویم. ساعت 9ونیم صبح، خستگیِ تن را به حسِ دلچسب
آبگرم می سپاریم،و ساعت 11،بعد از پذیرایی با هندوانه های سرخ خوشمزه،
 حرکتمان به سمت اتوبوس ها را ادامه می دهیم. ساعت 12 پای اتوبوس ها هستیم
 و در انتظار دیدار دوباره ی دوستانمان که از چهارجبهه ی دیگر صعود کرده اند.

بالاخره بعد از پیوستن بقیه دوستان و هماهنگی های انجام شده، ساعت 2 ظهر
بعد از صرف ناهار در یکی از رستوران های مسیر، همگی راهی مشهد شدیم.
و ساعت 5ونیم صبح روز سه شنبه بسلامت به شهر و دیار خود بازگشتیم.







پی نوشت1 : امسال صعود سراسری باشگاه از پنج جبهه (جنوبی، غربی،شمالی،شمال شرقی،
یال داغ) یک اتفاق خیلی خوب بود. حس بی نظیر این حرکت جمعی از اون خاطراتی هستش
که قطعا هیچوقت از یادم نخواهد رفت…

پی نوشت 2: بارگاه سوم خیلی حال خوبی داشت!! کلی کوهنورد از شهرهای مختلف و کشورهای
دیگه اومده بودن! برخورد کوهنوردهای خارجی هم خیلی قشنگ بود! اینکه توی جانپناه، توی راه پله
و هر جا که درکنار هم قرار میگرفتیم، لبخند میزدن، زود سلام میکردن و سعی میکردن سرصحبت رو
باز کنن، یا اونایی که بعد صعود میومدن جلو تبریک میگفتن، یا اون کوهنورد سوییسی که وقتی
 کوله مو از پناهگاه میاوردم پایین، اومد کمکم کرد... بارگاه سوم یه کافه ی با حس و حالی هم داره!
 هیچوقت حسِ گرم ِ اون سوپ خوشمزه ای که بعد صعود توی کافه ش خوردیم رو فراموش
 نمیکنم! .... داشتم با خودم فکر میکردم اگه تهران بودم دلم میخواست ماهی یه بار حداقل
 تا همون بارگاه 4200 برم و یه شب اونجا بمونم!


پی نوشت2: پای اتوبوس ها که برگشتیم تازه فهمیدیم که این چند روز پایین چه خبر بوده!
 سیلاب ها و خرابی هایی که بجا گذاشته بود واقعا باورنکردنی بود!! بماند که مشهد چقدر
 همه نگرانمون شده بودن و ما هم اصلا توی باغ نبودیم! J






0 comments: