Dreams are renewable. No matter what our age or condition, there are still untapped possibilities within us and new beauty waiting to be born.

-Dale Turner-

Tuesday 15 January 2013

دختری که خودش را خورد

" میدونی مثل چیه؟ انگار سطح ذهنت مثل یک دریاچه ساکن باشه، که یه مرتبه،
 نه یک ریگ نه یک سنگ ریزه، یه مرتبه یه مشت ریگ پرتاب بشه وسط مخت و
 هر کدوم از این سنگ ریزه ها شروع کنن برای خودشون یه دایره درست کنن ...
هر کدوم از این دایره ها می شه یه آدم که هر کدوم از این آدما با خودش یه عالمه
 خاطره و حادثه و احساس و تصویر می آره. یعنی تو یه هو خودتو می بینی که
 چنان دچارِ دایره های تودرتو شدی که ... "
 

 
" این احساسِ بعد از بیهوشیه. درست مث این که یه مُرده دوباره به دنیا بیاد.
یه جورایی احساس می کنه همه چیز به چشمش آشناست. احساس می کنه
 همه رو قبلاً یه جایی دیده. چون بیهوشی مثل کمپوت می مونه. همون میوه ست،
اما شیرین تر و البته با مزه متفاوت از میوه طبیعی. کسی که بیهوش شده، یعنی
 مرگ رو در حدِ یک قاشق از یک قوطی کمپوتِ مرگ چشیده و حالا ... گیلاس یا گلابی؟ "
 
 "دختری که خودش را خورد / سعید محسنی"
 
 
 
پ ن: از داستانش زیاد خوشم نیومد، اما این دو تا پاراگرافش رو دوست داشتم.


 

2 comments:

م.نهانی said...

درود...

Azadeh said...

درود بر شما م.نهایی عزیز
دوست و همسایه دیوار به دیوار
مانا باشی همیشه