Dreams are renewable. No matter what our age or condition, there are still untapped possibilities within us and new beauty waiting to be born.

-Dale Turner-

Monday 17 March 2014

میراث


" خداحافظی سرباز دراصل خداحافظی برای همیشه است. این قطارهایی که سربازها را
در سراسر اروپا به مرخصی می برند، چه بار عظیم و جنون آمیزی از درد را جابجا می کنند.
اگر این راهروهای کثیف می توانستند زبان باز کنند، اگر این شیشه های دردگرفته
می توانستند فریاد بکشند و نیز این ایستگاه های ترسناک، اگر سرانجام همه می توانستند
از دردها و ناامیدی هایی که شاهدش بودند، فریاد بکشند! آن وقت دیگر جنگی در کار نبود.
اما تنها با ده بیست سطل دوغاب، یکی از همان ایستگاه های ترسناک تبدیل به محیط آزادی
برای احمق های الکی خوش شده. با چند قلم موی دو سه نقاشِ ساختمان که سوت زنان
 روی داربست ایستاده اند، زندگی ادامه پیدا می کند...
اگر تنها کسانی که بر خاک افتاده اند می توانستند حرف بزنند، و نیز کسانی که با چهره های
 تیره و غمگین و جیبهای انباشته از نانِ مربایی، سوار بر قطار یا چیز دیگری به سوی مرگ
می رفتند. اگر مرده ها می توانستند حرف بزنند، دیگر جنگی در کار نبود...
اگر جز سرباز پیاده چیزی در دنیا نبود، تمام فریادهای جنگ یا صلح زائد بود. دیگر جنگی
 در کار نبود. همه ی این قهرمانانِ به جا مانده، این متخصصانی که جنگ برای شان بازی
است، آن هم نوعی بازی که جذابیتش در این است که اندکی خطرناک است، تمام این
زبان بازهایی که جنگ را ستایش می کنند و با نگاه به ملال زندگی روزمره شان،
غبطه ی «روزهای خوش گذشته» را می خورند ... آری، اگر به جز سرباز پیاده چیزی در
 دنیا نبود! دیگر نیازی به اثبات این موضوع نبود که جنگ منفور است. همه می دانستند
 که جنگ ترسناک است، طاعون است، مخوف است. تنها امروز نگاهی بیندازید به این
 کله پوک های احساساتی که پوتین های مسخره ی پُر زرق و برق شان را زیرِ دفترهایِ
 ملال آورشان دراز کرده اند ... "



"میراث/هانریش بل/ترجمه ی سیامک گلشیری"







پی نوشت: هیچوقت ادبیات جنگ را دوست نداشتم، در اغلب روایت های رایج آن،
تصاویر شعارگونه ی تکراری موج میزند ... آنقدر که حتی گاهی می توانی جملاتی را
در ساختار رواییِ کتاب حدس بزنی! ... اما این کتاب، بنظرم یک نمونه ی موفق در این
محور داستانی بود! تصاویر و توصیف نویسنده آنقدر گویاست که حس می کنی از
فاصله ای نه چندان دور و از نمایی بالا، نظاره گر حالات و احساسات آدم های داستان
هستی! و جنگ، درست همان چهره ی منفور در میدان است! 

0 comments: