هراسی نیست
از واژه هایی که
نجواشان
همهمه ی ناگزیر ِ رود است
در سکوت ِ مرگبار جنگل،
هراسی نیست
از شیطنت رنگ هامان
در چهره ی کبود شهر،
آنجا که زندگی
هنوز نفس می کشد!
هراسی نیست
از نفیر نفرتشان،
از خنده هامان
در حنجره ی بغض
گرفته ی پیاده رو ها!
هراس من
همه از
چشم های نگران توست
که حیله صیاد را
بیش از شوق پرواز
باور دارند ...
0 comments:
Post a Comment