Dreams are renewable. No matter what our age or condition, there are still untapped possibilities within us and new beauty waiting to be born.

-Dale Turner-

Monday 16 November 2009

دزدی



" اوادوز گفت: ننه کلاغه، دزدی چرا؟ گناه دارد.

ننه کلاغه گفت: بچه نشو جانم. گناه چیست؟ این گناه است

که دزدی نکنم، خودم و بچه هام از گرسنگی بمیرند. این گناه

است که صابون بریزد زیر دست و پا و من گرسنه بمانم.

من دیگرآنقدر عمر کرده ام که این چیزها را بدانم. این را

هم تو بدان که با این نصیحت های خشک و خالی نمی شود

جلوی دزدی را گرفت. تا وقتی که هر کس برای خودش

کار می کند، دزدی هم خواهد بود."


اولدوز و کلاغ ها- صمد بهرنگی



اولش خیلی عصبانی شدم ... فکر کردم واقعاً خیلی بی انصافیه!

اینکه وقتی رفتی سر کلاس درس،اونم یه کلاس رایگان که تو داری

دانش ت رو بی هیچ چشمداشتی در اختیارشون قرار میدی...

یکی از اون چند لحظه شلوغی مدرسه استفاده کنه و لباس گرمی

که برای روی مانتو آورده بودی بپوشی را برداره! تازه اونم

لباسی که هدیه گرفته بودی!.... بعد اونوقت توی این شب سرد،

تمام راه تا خونه را یخ بزنی و بلرزی!

اما خب چیکار میشه کرد ... شایدم به قول مادرم، واقعاً نیاز داشته ...

وقتی همه ی ملت سرشون به زندگی خودشون گرمه و همه ی سعی شون

اینه که توی این آشفته بازار، فقط بتونن یه جوری گلیم خودشون و

خانواده شونو از آب بیرون بکشن ... وقتی همه مون هر فشار اجتماعی

و اقتصادی که از طرف اون بالانشین های قدرتمدار، نازل میشه را

می پذیریم و سعی می کنیم به هر نحو ممکن خودمونو با این شرایط وفق بدیم ...

وقتی اعتراض نمی کنیم .. وقتی بی تفاوتیم ... وقتی چشمامونو عادت دادیم

به ندیدن خیلی از واقعیتها ... به نشنیدن صداهای ضعیفی که واقعاً نمی تونن

این شرایط را دوام بیارن... بیش از این چه انتظاری داریم؟

اون مادر، اون پدری که بچه ش گرسنه ست، سرپناه گرمی نداره توی

این سرما، حتی نمی تونه نیازهای اولیه خانواده ش را برطرف کنه ...

واقعاً چه انتظاری ازش داریم؟

با این آمار وحشتناک بیکاری که آقایون هرچقدر سعی می کنن

از سرو ته ش بزنن، بازم یه رقم نجومی هستش که از تریبون رسانه هاشون

اعلام میشه! واقعاً باهاش چیکار میشه کرد؟

این آدم که نمیتونه دست روی دست بذاره و ببینه که خانواده ش داره

نابود میشه ... همونطور که بقیه سعی میکنن خودشونو وفق بِدَن، اونم

اینطوری برای بقاء خودش و خانواده ش کاری می کنه!

دزدی، فحشا، فساد .. اینا قصه نیست! واقعیته! اگه یه کم دقیق تر به

این جامعه ی بیمار نگاه کنیم، این واقعیتها رو می بینیم!

داستان های صمد بهرنگی را بارها خوندم ... کلامش همیشه پر از

کنایه هایی ست به آدم های بی تفاوت و خوابزده ای که تنها دغدغه ی

زندگی شان، عدم تخطی از یک منشور اخلاقیه که خوب و بدش را هم

آن دیگری بهشان دیکته کرده، و این جماعت، عمری بدون چون و چرا

آن را همینطور قالبی و یکجا پذیرفته اند... بدون اینکه فکر کنند که

واقعاً توی چه جامعه ای میشه دنبال این معیارهای درستی و نادرستی بود ...

گفتگوی اولدوز و ننه کلاغه در داستان "اولدوز و کلاغ ها" ، این نقد

تیز و برنده رو به خوبی نشون میده ... امشب دوباره یاد این جملات افتادم!



4 comments:

سهراب said...

سلام
بابت شعر تشکر
وبلاگ خوبی هم دارید و متن های جدیدی رو انتخاب می کنید که موضات انتزاعی ندارن،این خیلی خوبه
این داستانم کنایه جالبی بود به اوضاع
موفق باشید

سهراب said...

سلام
بابت شعر تشکر
وبلاگ خوبی هم دارید و متن های جدیدی رو انتخاب می کنید که موضات انتزاعی ندارن،این خیلی خوبه
این داستانم کنایه جالبی بود به اوضاع
موفق باشید

سی سی وی اس said...

زیبا و مخصوصا قابل تامل بود....
ولی کلا بد بختی حق ماست...هرچی سرمون میاد حقمونه...
هنوزم خوابزده ایم



[آیکون گل ]

رضا سلیمان نوری said...

با درودفراوان
از اینکه به مطلب من در حالی که هیچ شناختی از من نداشتید در نوشتارتون اشاره کردید بسیار ممنونم.به امید همکاری بیشتر.
یا حق