Dreams are renewable. No matter what our age or condition, there are still untapped possibilities within us and new beauty waiting to be born.

-Dale Turner-

Monday 5 October 2009

چند شعر از جواد کلیدری


1.
لباس می پوشد
به خیابان می رود
و رقص ماشین ها و ویترین ها را تماشا می کند.
لباس می پوشد
به خیابان می رود
و سعی می کند در پیاده رو
از تماس احساسش با شانه های عابران لذت ببرد.
غروب
در را می بندد
و بی اراده بر همه چیز اشک می ریزد.


2.
پدرانمان در جشن مغول
خوشبختی شان را قطعه قطعه شدند
و برادرانمان نسل دوم تاتار را گریستند
و خواهران و مادرانمان.

***
درد
بر پشت و پَهلوی مردمانم
یوغ سنگین تاریخ را می گرداند.
آی خوشبختی!
وقتی مرگ در کوچه مردم را دسته دسته جارو می کند
سَهمَت را از زندگی ام بردار
که من با تقدیر اجدادم بزرگ شده ام.


3.
غروب که می شود
زنبورها در بازگشت به کندو عجله می کنند
زنبورهای کارگر
ایستاده در اتوبوس های هفت عصر
اعصاب های خسته را به خانه می آورند
نه رویای چیدن گلی کمیاب!
نه خیال ساختن قصری از عسل!
آه! ملکه را بگو
اگر نیش های شعرم آزارش می دهد
من هر روز هوایی را نفس می کشم
که کارگرانی در آن سرفه کرده اند.

***
زنبورها! زنبورها!
اتوبوس از خیابان های زیادی باید بگذرد.


4.
برفی سنگین را آرزو دارم در صبح یک روز تعطیل
برفی که گنجشکان را به حیاط خانه بکشاند
من پرده را کنار بزنم
زنی زیبا را ببینم
که از پیاده رو می گذرد
با لبخندی آرام برلبانش
و دسته ای گنجشک که از سینه اش بلند می شود

***
فکر می کنم
شهر به سمتی که او می رود
سنگین شده باشد!


5.
خیاط است مادرم
چهل تکه می دوزد در چهل سالگیش
ما در کوچه
تکه
تکه
بزرگ می شویم.




پی نوشت: مجموعه ی "یکی این همه گُل را از دستم بگیرد"،سروده هایی از جواد کلیدری،
را انتشارات شاملو همین اواخر چاپ کرده... شعرها را از این کتاب انتخاب کردم...
به نظرم زبان روان و گیرایی داره!

8 comments:

خاکستر said...

سلام دوست خوبم
واقعا شعر خوبی بود...
من از قسمت زنبوراش خیلی خوشم اومد

"اعصاب های خسته را به خانه می آورند
نه رویای چیدن گلی کمیاب!"

در این قسمت حرفاست...
حقیقت در اینجاست...کمی تلخه ولی راسته...

به امید ازادی سبز...

مصطفي said...

سلام
شماره 5 زيبا و تلخ بود!در كل شعراي متفاوتي ميذاري،البته زياد هم شعرگونه نيستن!
راستي چيزي كه عيان است،چه حاجت به بيان است!!!

مصطفي said...

سلام
نه بابا من منظورم اصلا" تو اون مايه ها كه شما برداشت كردي نبود! همين جوري يه چيزي اومد نوشتم،شما خيلي نكته بينيد!

صحبت said...

زاده ی عزیز

شعرهای آقای کلیدری را خواندم.

شعر 5 را بسیارپسندیدم

خیاط است مادرم

چل تکه می دوزد در چهل سالگی

ما در کوچه
تکه
تکه
بزرگ شدیم

به روزم

با

شک به یقین

مصطفي said...

سلام
ميگم اينجا هم دير آپ ميشه ها!
راستي شما شعراي يغما گلرويي رو خونديد ؟؟
نظرتون در مورد اونا چيه ؟؟!

سی سی وی اس said...

سلام... من به خاطر این دیر به دیر بهتون سر مزنم چون خودتون گفتین درس بخون ...تا قبل از این که این پیام رو هم بدم مشغول خوندن بودم...

منم میگم شعر 5 بهتر بود

سی سی وی اس said...

شب جمعه ست و شب آمرزش گناهان
خوشحال میشم سر قبرم بیایید....

سی سی وی اس said...

سلام... کم پیدا؟ مشغول چه فعالیت فرهنگی- اجتماعی -سیاسی ای هستید ؟

هرجا هستید موفق باشید