Dreams are renewable. No matter what our age or condition, there are still untapped possibilities within us and new beauty waiting to be born.

-Dale Turner-

Tuesday 8 September 2009

بهترین دعا

شب احیاست ...
ساعت یک و نیم بعد از نیمه شبه ...
طبق عادت همیشگی ش، بی مقدمه برام sms زده که

" به نظرت بهترین دعا برای امشب چیه؟ "

جالبه! از سر شب داشتم دقیقاً به همین موضوع فکر می کردم...
حتی توی مراسم احیا هم وقتی همه میگفتن "العفو" و گریه می کردن
(پی نوشت 2) باز من ذهنم درگیر همین بود ... یه عالمه تصویر مدام
میومد جلوی چشمم ... و یک جمله که انگار خیلی پررنگ تر بود از بقیه
جملات حاشیه ای! ...
نوشتم:

" خدایا، تقاص ِ آه و درد ِ مظلومان را از ظالم بستان! "

زود جواب داد:

" آمین"

دوباره براش نوشتم:

"خب، بهترین دعای تو چی بوده؟ "

نوشت:

" اینکه هیچوقت حس ِ نزدیکی به خدا رو از دست ندیم! "

بعد خوب که فکر کردم دیدم آره، انگار این خیلی بهتره ...
یعنی اگه اون حس نزدیکی،همیشه باهات باشه مثل اینه که توی
جنگ، یه سپر با ایمنی ِ فوق العاده داشته باشی...
یادم اومد که خودم هم هر زمان که دیگه خیلی کم میارم و
بهم میریزم و از زمین و زمان ناامید میشم ، این مصرع حافظ
را مدام تکرار می کنم .. و باهاش به طرز عجیبی آروم میشم:

چون تو را نوح است کشتیبان
زطوفان غم مخور!


پی نوشت1: مریم عزیزم، ممنونم بابت یادآوریِ خوبت!

پی نوشت2: واقعیتش اینه که من مراسم های مذهبی ِ اینطوری رو
بیشتر به این خاطر دوست دارم که اجتماع زیادی از آدمها (از طبقه و طیف های مختلف)
را با یک ریسمان مشترک، دور هم جمع میکنه ...
به نظر میرسه مقصود هم همین بوده ... اجتماعی که پتانسیلی ایجاد کنه برای یه حرکت مهم و اساسی!
اما حالا به نظرم قضیه به مرور زمان، داره یه فرم اشتباهی به خودش میگیره ..
دقت کردین همه دعاهایی که خونده میشه توی این شبها، شده برای "من"!
همه گریه و زاری و آه و فغان می کنند که خدایا من را ببخش... من را نجات بده ...
گره از مشکل من باز کن ... مریض من را شفا بده ... (یاد حرف دکتر شریعتی افتادم
توی یکی از نوارای سخنرانیش با اون لهجه خاصش میگه: این چه دینیه که همش
توش حرف از منه .. همش من ..من ..من ... )
یعنی آدم انتظار داره توی همچین مراسم هایی، حرفهای اجتماعی تر که
آزادی بیان ِ مطلق جامعه اجازه نمیده، لااقل خودمون دعاهای اجتماعی تری داشته باشیم ...
خب اگه من بخوام بازم خواسته های شخصیمو بگم، دیگه چه نیازی که
بیام توی چنین جمعی؟ میشینم توی خونه ی خودم با خدا خلوت میکنم
و حرفامو بهش میزنم.. اما فلسفه اینکه اومدیم اینجا کنار هم نشستیم
داریم دعا میکنیم حتماً چیز ِ دیگه ای بوده!

0 comments: