1.
_ باران _
این پاره خطهای موازی خیس
به زودی
اندوه چسبیده به پنجره را خواهند شست
چون خاطره ی شیرین تابستان
از سایه دیوار
مرا غنیمت بشمار ...
2.
تنها رودخانه می تواند
فجیع بمیرد
من از کتفهای تو
زاده شدم
و
آغوش تو سرزمین مادری ِ من بود
نمی خواهم رودی باشم که به دریای سیاه می ریزد
مرا بازگردان
به شانه هایت
در تبعید، کسی زیر تابوتم را نخواهد گرفت
تنها در آغوش تو
گرسنگی و تنهایی
فراموشم می کنند.
3.
تو که نیستی
دهکده ای را می مانم
که سرش را بردامن کوهی نهاده
در محاصره ی برف
با اولین چراغهای زرد شب
4.
تنها یک پرنده می تواند
آشیانی گرم داشته باشد
زیر طاق کشتارگاه.
پی نوشت: شعرها از مجموعه ی "دری بر پاشنه ی اندوه" انتخاب
شده اند... این کتاب سال گذشته منتشر شد و اخیراً شنیدم که گویا
منتخب جشنواره ی سالانه قلم هم شده ...
چند روزه که باز رفتم سراغش ... خوندن دوباره ی این شعرها،
حس دلچسبی داره!
پی نوشت: مدتیه که هر چی کتاب شعر میخرم پوچ
از کار درمیاد ... امروز باز 2تا کتاب خریدم که برخلاف تصورم،
سبک و خالی بودن ... یعنی اینقدر شخصیه که وقتی داری شعرها رو میخونی،
به خودت میگی من ِ خواننده، وسط این گفتگوی خصوصیه شاعر با معشوقش
چکار می کنم ... مثل اینه که توی زندگی شخصی ِ طرف سرک کشیده باشی ....
اینا هم دیگه شورشو درآوردن با این شعرهای عاشقانه ی غلیظ و شدیدشون!
واقعاً دلم یه کتاب شعر خیلی عالی میخواد!
از اونایی که طعم خوبش تا چندوقت یادت میمونه...
از اونایی که طعم خوبش تا چندوقت یادت میمونه...