1.
به
جهنم!
که
درخت آزادی هر شاخه اش ترکه ی فلکی ست
بر
آماسیدن پاهای من،
تنه اش
چوبه ی
داری ست
بر
حنجره ی آوازم،
و برگ
هایش،
پوسیدگی
اش را بر اندیشه ام می پوشاند!
چقدر
چشم های من
به
شکنجه های کبود
زیباتر
می شود
چقدر
کمان ابرویم
به
حلقه های مذاب
تو را
از ماه نو بی نیاز می کند.
حالا
هی بنویسید؛
قامت
این زن از کوتاه ترین مردان جهان
کوتاه
تر است
هی
بگویید؛
عطر
لیمو را این زن از دورترین فاصله حس نمی کند.
این
درخت تناور از استخوان های شکسته ی زنانه ی من
هر روز
می
زاید.
خاکستر
من
بر چشم
های شما
زجر
رسوایی خواهد پاشید.
من به
دخترانم سرشته ام
که بوی
جهنم بدهند!
2.
باران
را به باریدن در من
نیازی
نیست
من در
زیتون زارهای پای کوه
عاشق
شدم،
بی که
خدای بادها
ابرها
را سایه ی سرم کند.
دانه
ای زیتون سیاه
و طعم
گسی
که
دهانم را جمع کرد،
به
وسوسه ی بوسه ای
بر
زمینی
که مرا
درختی کند
تا تو
نذرش
کنی!
پ ن:
شعرها از مجموعه " از دوزخی دوست داشتنی" سروده ی مریم آذر انتخاب شده
است.